انشاي باران درمورد باران

به پيج اينستاي ما سربزنيد @mahdi.s.at.t.dl78.96

انشاي باران درمورد باران

۸۳ بازديد

صداي نم نم باران خواب را از چشمانم ربوده بود . هر كاري كردم نتوانستم چشمان منتظرم را با شهر خواب آلود همراه سازم . از جايم بلند شدم . آرام آرام به سمت حياط حركت كردم . صداي چك چك باران نزديك و نزديكتر مي شد . فضا مملو از بوي باران شده بود . وقتي به حياط رسيدم با آهنگ باران همراه شدم. 

چشمها را بايد شست       جور ديگر بايد ديد
چترها را بايد بست           زير باران بايد رفت
فكر را ، خاطره را       زير باران بايد برد 
با همه مردم شهر      زير باران بايد رفت
دوست را زير باران بايد ديد     عشق را زير باران بايد جست
هركجا هستم باشم         آسمان مال من است 
پنجره ، فكر ، هوا          عشق ، زمين مال منست

وقتي همنفس باران شدم خودم را بدستش سپردم . حال برخورد قطرات باران را به صورتم حس ميكردم . هر قطره از باران جان تازه اي به كالبدم مي دميد و زخمهاي دلم را با هر ترنمش تسكين مي داد . سر مست باران گشته بودم احساس عجيبي داشتم يك نوع احساس سبكي …

دستانم را به سوي خدا بلند كردم و چشمانم به آسمان دوخته شد . ناگهان درهاي آسمان باز گشت . صيحه اي از دل آسمان بلند شد و بر قلبم نشست . برخيز و روحت را با باران نگاهت جان تازه اي بخش . نوري از آسمان بر قلبم فرود آمد و قطرات اشك بر بستر خشك تنهايي ام جاري گشت .
حرفهايم را با او زدم و تمام دردها را با او گفتم …

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۲  —————————–

 

89798465136515

 

وقتي باران به صدا درمي آيد…

آيا تا كنون به بارش باران فكر كرده ايم ؟

باران كه مي بارد ، بعضي ها دلشان مي گيرد وخيلي ها شاعر مي شوند. آخر تازه يادشان مي افتد كه احساسات فطري پاك و زلالي هم هست كه در لابه لاي افكار مادّي و تكراري روزمره ، فراموشش كرده بودند.

 

وقتي باران مي آيد، ديگر، مردم ، خودشان را براي چيزهاي كم ارزش و بيهوده معطل نمي كنند، حتي جلوي زيباترين ويترينهاي مجللترين مغازه ها هم خالي است.هر كه را مي بيني با عجله به سوي مقصد حركت مي كند يعني باران باعث مي شود كه انسان مقصدش را فداي زرق و برقها نكند.

 

سواره ها نيز در بارش باران بيشتر از قبل ، دلشان براي پياده ها مي سوزد و زودتر آنها را سوار مي كنند. يعني باران ، مردم را سخاوتمندتر و سخاوتمندان را دلسوزتر مي كند.

 

باران كه مي بارد، مردم صميمي تر ، متحدتر و فداكارتر مي شوند. چرا كه خيلي ها را مي شود ديد كه يك نفر ديگر را زير چتر خود گرفته اند.

 

باران ، زمين را پاك مي سازد ، هوا را تصفيه مي كند و برخي ويروسها را از بين مي برد و شايد آن وقت مردم كمي پاكتر زندگي كنند!

 

وقتي باران بر خاك ، كشتزارها و كوهها فرو مي ريزد ، حيات ، جان مي گيرد و همه به تداوم زندگيشان اميدوارتر مي شوند و ممكن است براي يك بار هم كه شده صاحب باران را شكر گويند.

 

در بارش باران عدالت را هم مي توان ديد. چرا كه قطره ها ، در همهء محله هاي يك شهر و يا بر بام همهء خانه هاي يك محله ، با يك نواخت مساوي فرو مي ريزند.

 

وقتي كه باران مي‌آيد، گاهي سالهاي كودكي ، قيل و قال آرامش بخش مدرسه! و درس «‌باران آمد ، آن مرد ، در باران آمد » در ذهنها رژه مي روند و آن وقت تازه يادمان مي افتد كه آن مرد ، در باران نيامد. پس مي شود كمي هم براي آمدن او (روحي فداه) دعا كرد.

 

باران ، سرشار از خير و بركت است و آن باران نيز، آن باران سرنوشت سازي كه از هواي ابري چشمها بر گونه هايمان مي نشيند و سبب مي شود كه بهتر بتوانيم مسير زندگيمان را عوض كنيم. زيرا باران كمياب اشكها، توفيق توبه را سهل الوصول تر مي كند.

 

قطره هاي اشك مي توانند بغض سنگين تاريخ معصومان مظلوم را نيز بشكنند و آموزه هاي بي بديل مردان شهيد روز دهم را در سينه ها زنده و بالنده نگهدارند. چرا كه حسين عليه السّلام بيش و پيش از آن كه تشنهء آب باشند تشنهء انديشهء انسانهاي زمانها هستند.

پس اي باران عزيز! ما را تنها نگذار.

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۳  —————————–

 

9879745416541651

 

ديگر آسمان دارد تيره و خاكستري مي شود و باران نم نم وكم كم شروع به بارش مي كند.

باران مانند اشك هاي حضرت زينب(س)همچنان ميبارد.

ناگهان صداي مهيبي به گوش ميرسد.!!! اين صدا صداي رعد و برق ها هستند.

باران تندتر و تندتر ميشود.همه ي مردم درخيابان به دنبال پناهگاهي ميگردند.!

چترهاي مردم و بالكن هاي مغازه ها مانند يك پناهگاهي اند كه به مردم درخيابان آغوش بازميكنند تا مردم زير اين رحمت الهي خيس نشوند.!!!

با گذر زمان خيابان ها خلوت شده وتعداد كمي از انسان ها در خيابان پيدا مي شود و باران سرد شده و به تگرگ تبديل مي شود و با شكل و شمايلي خاص مانند سنگ هاي يخي به زمين فرو ميريزند.

-باران باغباني ميشود كه به گل و گياهان و درختان و سبزه ها آب مي دهد.

-كشاورزي ميشود كه به كشاورزان كمك مي كند.

-و باران رفتگري خواهدشود كه خيابان را تميز مي كند.

-و سقايي ميباشد همچون(ابوالفضل<ع>)كه به تشنگان آب ميرساند.

باران آهسته وآهسته تر مي شود.

كم كم رنگين كمان نمايان مي شود رفته رفته پر رنگ تر و پر رنگ تر مي شود و خيابان ها باز هم رو به شلوغي برمي گردند.

تا چندين ساعتي زمين نم خواهد داشت ولي زمين خشك خواهد شد.

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۴  —————————–

 

98798465651651

 

وقتي ترانه ي دلپذير باران درگوش هايم جاري مي شود ،وقتي ناله ابر را مي شنوم به روياها پرواز مي كنم .چشمانم را مي بيند ،پيچك هايي كه در دل وروح انسان بي روح مي پيچد ودل سرد او را پر از مهر ومحبت مي كند.

 

نغمه هاي چك چك باران را كه با هماهنگي خود را بر سرزمين سرد مي اندازند وچه زيباست ابرهاي تيره اي كه از حسادت خود را روبه روي ماه درخشان گرفته است ودر جاده هاي عشق جلوه نمايي مي كنند.

 

وقتي قطره هاي باران را به دور دست ها مي برد ،جايي كه دور از دغدغه هاي روز ماست .صداي باران همانند صداي گيتار است كه وقتي شروع به نواختن مي كند بايد تا انتها بنوازد تا تمام هستي را از خواب غفلت وسر درگمي بيدار بيدار كند ،مانند آن روزي كه وقتي امام حسين (ع) باراني از سخنان خود را جاري كرد و باعث بيداري اسلام شد.

 

هنگامي كه ابروآسمان وباران وترانه هاي آن دست به دست داداند تا دنيايي را بيداركنند .صداي باران مرا به ياد شعر كودكي هايم مي اندازد كه در دوران ابتدايي با همكلاسي هايم زمزمه مي كرديم .

 

باز باران

با ترانه

باگوهرهاي فراوان

مي خورد بربام خانه…..

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۵  —————————–

 

9879648651651651

 

در دل من شور و هيجاني تازه جان ميگيرد .وقتي قطرات باران بروي شيشه ها مي نشيند انگار مهمان جديدي به خانه ما مي آيد به طوري كه با امدنش نشاط و طراوتي كه به همراه دارد به خانه ما نيز وارد مي شود.

 

وقتي صداي چك چك باران به گوش مي رسد تازه به ياد مي اورم كه خداوند چه زيبايي هاي فراواني آفريده ونعمت هاي بيكراني را در اختيار ما قرار داده تا به نهايت از انها استفاده كنيم .

 

وقتي دانه هاي بلورين بر روي زمين مي افتد ،دل زمين شسته مي شود؛اي كاش ما هم همين گونه بوديم . اي كاش با باريدن باران تمام بديها از دل ما شسته مي شد واز بين مي رفت .

 

وقتي باران مي بارد درختان ،گل ها ،چمن ها جاني دوباره مي گيرند گويي دوباره متولد شده اند ،سرشان را به آسمان بلند مي گيرند واز خدا به خاطر اين نعمت تشكر مي كنند .ما انسانها نيز با شنيدن صداي باران با طراوت مي شويم واز اين نعمت خداوند نهايت استفاده رامي بريم .

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۶  —————————–

 

7863786376786786

 

رحمت الهي به سوي زمين و زمينيان سرازير مي شود ،جوي ها ونهرها پر آب مي گردد ،زمين سيراب مي شود و درختان و گياهان طراوتي دوباره مي يابند ،غبار ها وآلودگي ها زدوده شده وهوا تميز مي شود،عطر باران همه جا را فرا گرفته وطبيعت جلوه اي زيبا پيدا مي كند .

 

وقتي صداي باران مي ايد،دلهاي آدميان به ويژه مومنين خدا روشن وشاد مي گردد گويي قطرات باران غبار درون را نيز از وجود آنان شستشو داده وجان خسته اشان را حياتي دوباره مي بخشد.

 

صداي نم نم باران ترنم دلنشيني است در گوش جان آدميان كه درهاي عظيم رحمت الهي به رويتان گشوده شده وعشق با بندگان خويش آغاز گرديده است .پس بخوانيد تا استجابت كند شما را.

 

صداي باران كه مي آيد دل ها به حضرتش نزديك تر مي شود واحساسي زلال آدمي را به سويش فرا مي خواند انگار كه دستان پر مهر او اين بار مي خواهد با قطرات باران نوازش گر سر و روي بندگان خويش باشد. آن گونه كه مادري مهربان عاشقانه كودك دلبند خود را نوازش مي كند .

 

باران نه تنها رحمت ،كه مايه تطهير است ؛نشانه است ،نشانه اي محكم براي آناني كه مي خواهند قلب ها را جلا دهند ودل ها را از هر چه سياهي ،پاك كنند تا در سايه ي اين پاكي بتوانند پاك بخورند پاك بياشامند، پاك ببينند،پ.اك بشنوند،پاك بينديشندوپاك زندگي كنند تا رستگار شوند.

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۷  —————————–

 

978987496841684

 

هوا گرگ و ميش بود و من با دلي گرفته در كنار پنچره ي اتاقم نشسته بودم .از شدت بغض احساس خفگي مي كردم .چشم هايم آنقدر تار شده بود كه ديگر حتي دست هايم را هم نمي ديدم .

 

كم كم اولين قطره اشكم مانند رودي كه از كوهي جاري مي شود، گونه هايم را لمس كرد وبه پايين غلتيد . جويي از اشك برگونه هايم جاري شد .شروع به گريه كردم وپاهايم را به جاي همدم نداشته ام در آغوش گرفتم .همزمان با گريستن من آسمان هم شروع به گريه كرد .با هم ودركنار هم به گريه پرداختيم.

 

آواي دلنشين باران مرا وادار كرد از خانه خارج شوم .به محض خارج شدن از خانه قطره اي از اشك آسمان برروي پوست داغ و تب دار صورتم فرود آمد و احساسي باور نكردني به من داد، احساسي كه به من مي گفت:”من نيز در غمت شريكم “.

 

چشم هايم را بستم وبه سال هاي پيش باز گشتم .زماني كه كودكي بيش نبودم، زماني كه نمي فهميدم مهر چيست ودل شكسته كيست؟ اما اكنون نه تنها مي فهمم بلكه با تمام وجودم احساسش مي كنم. احساس غريبي است ، همان قدر كه مهر ورزيدن شيرين است ، دل شسكستگي بسي تلخ وناگوا ر است .

 

كاش مي شد آسمان بود ،كاش مي شد آنقدر مهربان مي بوديم كه حتي گريستنمان هم سبب تولد غنچه اي زيبا ودوست داشتني و ابريشمين مي شد . در افكارم غرق شده بودم كه متوجه شدم گريه آسمان پايان گرفته است و نسيم دست نوازشگر خود را برگونه هايم مي كشيد .چشمانم را گشودم وبه آسمان نگريستم وديدم لبخند ي هفت رنگ برلبان آسمان نقش بسته است.

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۸  —————————–

 

8979846516351

 

دست اگر براي لمس قطره اي باران پيش مي رفت . نشان از طراوت دل زلال تودارد ….

بدان كه هنوز آغاز راهي و باران از باريدن باز نمي ايستد .پس تو نيز مايوس مشو و ببار تا به زندگي وهدفت جلاي دوباره بخشي .باران نيز مثل تو از شكاف ابرهاي تيره برخاسته است ،مشكلاتت را پشت سر بگذار ولذت طهارت را بچش ،صبر را از باران بياموز وعشق بارش را در خودت باوركن باران تنها يك پديده نيست ،بلكه معجزه است .

 

در دنيا هيچ بويي لذت بخش تر از بوي خاك هاي بارن خورده نيست .

هنگامي كه قطره هاي بلورين بر درخانه ي وجود ت ،دلت را مي كوبند فرصت را از دست نده ودست در دست او براي شكفتن قدم بگذار و همراه با آواي دلنشينش رويشت را تكميل كن و اورا واسطه اي بين خود وخداي خود قرار ده كه بي شك اين قطرات اشك شوق خدا به سبب موفقيتش در آفرينشت خواهد بود.

 

اي اشرف مخلوقات او وقتي تو را آفريد به خود آفرين گفت . پس تو چطور مي تواني از بهترين نعمتهايش همانند باران چشم پوشي كني وخود را بنده كسي جز او بخواني.

 

باران در فصلي مي بارد كه همه ي رخدادها دم از تواضع وفروتني مي زنند.پاييز فصلي است كه برگهاي سبز با وجود اينكه به رنگ طلا تغيير مي كنند اما با خشوع وفروتني به زمين مي افتند ؛شگفت در اين آفرينش كه باران هم با عظمتش مي بارد تا گلي زنده شود وزميني را تازه كند تا دل خاك خورده ي انساني را از غم بشويد باراني كه از خود مي گذرد تا شاعر با آهنگ دلنشينش شعري بسرايد ،اما شايد باران هم مي ترسد ،مي ترسد از اينكه روزي تنها شود وبه همين دليل مي بارد .گاه باران همه ي دغدغه اش بارش نيست ،گاه از غصه ي تنها شدنش مي بارد.

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۹  —————————–

 

987984651651

 

حس عجيبي به انسان دست مي دهد ،او حس مي كند خداوند نعمت الهي برايش را به ارمغان مي فرستد در اين حال است كه انسان بايد به خاطر اين نعمت عظيم و بزرگ كه سر منشا تمام موجودات عالم است راه خوشبختي را پيدا كندوبا توسل به اهل بيت وقرآن كريم به سعادت اخروي برسد .

 

وقتي باران به گوش انسان ميرسد احساس آرامش به او دست ميدهد،وسقف وسر پناهي بالاي سر خود مي بيند واين چقدر عاشقانه است.

 

وقتي باران به صدا در مي آيد شايداين قطره هاي باران اشك هاي كودكاني باشد كه تشنه لبان در صحراي كربلا شاهد شهادت عزيزان خود بودند واشك مي ريختند ،شايد اين باران مي توانست روي خيمه هاي كه كفار آنها را آتش زدند در حالي كه نگاهي به گريه هاي معصومانه كودكان نينداختند كه چگونه گريه مي كردند ،مي باريد! كافران زيورآلات آن ها را زير عباهايشان ويا چادرهايشان از گوشهاي كودكان در آوردند وبه غنيمت مي بردند در حالي كه نمي دانستند اين گريه ها مي تواند همان باراني باشد كه قطره قطره از چشمان كودكان به زمين ريخته مي شود!اه وافسوس اين صحنه ها چه قدر غم انگيز وتاسف بار است.

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۱۰  —————————–

 

97984651651651

 

امروز سر صف بوديم كه ناظم خوبمان موضوعي رابراي نوشتن انشا پيشنهاد داد .موضوع عجيبي بود .اگر باران به صدا در بيايد …ذهنم را خيلي مشغول كرد تمام طول روز را فكر مي كردم ؛حتي سر كلاس هم حواسم به درس نبود از پشت پنجره كلاس به آسمان نگاه مي كردم .هوا ابري بود ؛ابري سياه كه هرلحظه منتظرش بودم ومن فكر مي كردم كه اگر باران به صدا در بيايد ….

 

نمي دانم چگونه زمان گذشت .زنگ آخر زده شد با دوستانم خداحافظي كردم تا منزل نگاهم به آسمان بود كه شايد ابر ي باريدن مي گرفت اما باران نيامد ومن در حسرت بارش باران ماندم.

 

ايكاش مي باريد تا من راحت مي نوشتم شايد با من حرف ميزد؛چه مي گفت؟چقدر دلم مي خواست ان بالا پيش ابرها بودم .راستي اگر من باران بودم ؟

 

راستي اگر من باران بودم دلم مي خواست كجا ببارم ؟به كدام سرزمين تشنه ؟به كجاي اين هستي پهناور؟

 

آري؛ من باران شدم با هزاران ،نه با ميليون ها قطره ي ديگر همراه شدم تا به زمين برسم.زمين آغوش باز كرده بود وما را به گرمي مي فشرد ،لبخند گل ها ديدني بود ،نمي دانم كدام نسيم مرا از دشت پر از گل به شهر آورد .

 

آدم ها ،اين موجودات كه خود را اشرف مخلوقات مي دانند براي اولين ديدار جالب به نظر مي رسيدند .هواچقدر كثيف بود، وسنگين؛ماموريت داشتم هوا را تميز كنم…. هوا تميز شد.

 

من در جوي آبي روان شدم ،اي كاش نمي شدم تا نبينم ونشنوم آنچه را ديدم وشنيدم …جوي مرا با خود برد،بردوبرد ،شديم جويبار ، رودخانه تا به دريا برسيم . دريا؟

 

دوستانم مي گفتند دريا آخر اين قطره ها چند بار باريده بودند وبازبخار شده بودند وراه را از بيراهه مي شناختند .ماهي ها همراه ما مي آمدند .چيز هاي نوك تيزي در آب بود دوستانم مي گفتند انها قلاب هستند .ماهي ها در قلاب ها گرفتار انسانها مي شدند ؛چقدر دردناك بود جداي آنها از ما .

 

ناگهان راكد شديم ،ايستاديم .دوستانمان گفتند:اي بابا !ادم ها سد جديد ساختند ؟!چند روزي آنجا بوديم من از روي كنجكاوي به كنار سد رفتم ؛ناگهان دستان كوچكي وارد آب شد مرا به اتفاق دوستانم تنگ آبي كه يك ماهي كوچكي درونش بود ريختند .تنگ آب را به كنار سفره اشان بردند .ماهي درون تنگ بي تابي مي كرد وكودك به ماهي كوچك زنداني خيره بود .

 

آدم هر چه بود خوردن و زباله هايشان را همان جا رها كردند و رفتند . من درون تنگ احساس خفگي كردم دستان كودك تنگ را سخت مي فشرد .اتومبيل انها حركت كرد ؛صداي راديو شنيده مي شد ،ادم ها گفتند :ساكت اخبار مي گويد.صدايي مي گفت:درياچه اروميه در حال خشك شدن است .زاينده رود ديگر رود نيست .درياچه ها در حال مرگ هستند …درياچه ها…..؟

 

از شنيدن اين اخبار به تنگ آمدم ؛ديگر صدايي نمي شنيدم ساعت ها گذشت .اتومبيل ايستاد ؛آدم ها پياده شدند ،ناگهان تنگ از دستان كودك برزمين افتاد وما روي زمين داغ كه آسفالت ناميده مي شد رها شديم ماهي كوچك به درون جوي آب پريد .كودك اشك مي ريخت وما داشتيم بخار مي شديم .من اززمين جدا شدم وبه طرف اسمان رهسپار مي شدم ،از اين بالا زمين چقدر زيبا به نظر مي رسيد ؛اي كاش همان پايين هم به اندازه اين بالا زيبا بود .ديگردوست ندارم ببارم ،ديگر زمين را دوست ندارم وبه باران مي گويم نبار ،زمين جاي قشنگي نيست.

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۱۱  —————————–

 

879749654165165

 

چقدر لذت بخش است هنگامي كه با طنين دلنشين باران كه از پشت پنجره با باد رقصان ضربه هاي آرام به شيشه ي آن ميزند صبح خود را آغاز كنيم…..

 

-صبحي كه سرآغاز آن نعمت گواراي پروردگار باشد باراني كه گاه آرام و بي صدا گونه گلهارا نوازش ميدهد و گاه با بي رحمي بالها پرندگان را خيس ميكند…..

 

-باران با دانه هاي نگين مانند خود” آسمان را به زمين وصل ميكند. وقتي باران به صدا در مي آيد دلم ميگيرد…..

– كاش من هم مانند كودكاني كه آمدن باران را به يكديگر خبر ميدهند و به دنبال چترهاي رنگي خود ميگردند شور شوق بازي در زير اشك هاي آسمان را داشتم…..

 

لحظه هاي زيباييست وقتي كه دختر بچه اي آرام با جعبه ي شكلاتش كنار جاده زير قطره هاي باران نشسته است ولي پسرك او را با سايه ي چتر خود مواجه ميكند…..

 

-باران رحمت اتهي را از معصيت پاك و منزه ميكند كاش مي شد دلهايمان هم با بارش باران همچون گلي نو شكفته تازه و پاك ميشد…..

 

-كاش قلب هايمان صاف و آينه مانند قلب كودكان بود كه با آواي دلنشين باران همخواني مي كردند و در هنگام برق آسمان يكديگر را در آغوش مي كشيدند به گمانم آماده ي عكس انداختن آسماني بودند…..

 

-صداي تپش قلب آسمان به وسيله قطرات ريز باران به زمين ميرسد…..

-كاش زودتر برسد روزي كه همه ي ما بدون چتر در زير باراني كه به يمن ظهور امام مهدي (عج) مي بارد بايستيم…..

 

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۱۲  —————————–

 

9874665465131321

 

در دل و جانم روح و روان تازه اي دميده مي شود ، هنگامي كه قطره هاي ريز باران بر گونه ها و لب هايم مي نشيند…

آن زمان است كه معناي  زندگي كردن و در عين حال خوشبخت بودن را تجربه مي كنم . كمي گوش فرا ده …

كمي بيشتر دقت كن . گوش هايت  را تيز كن . به راستي كه صداي باران چه زيبا و دلنشين  است . اين قطره هاي زيبا و با طراوت كه با ملاطفت دست نوازش برصورتمان مي كشند ، هديه هاي گران بهاي خداوند به ماهستند .

آيا خداوند را شكر مي كني ؟ مي بيني كه چگونه قطره ، قطره در دل زمين فرو مي روند ؟

او مي بيند كه چگونه ما انسان ها در دنياي مادي زندگي خود غرق شده ايم . آري او اين باران را به صدا در مي آورد تا ما به خود بياييم و از همين جا به دنبال زندگي روانه شويم . به راستي كه چقدر خداوند ما را دوست دارد.

وقتي باران به صدا در مي آيد ما انسانها تنها موجوداتي نيستيم كه از آمدنش شاداب مي شويم . بلكه ديگر مخلوقات زمين هم از شنيدن صداي آهنگين و گوش نواز باران به وجد آمده و ثناگوي خداوند مي شوند .

هنگامي كه قطره هاي باران در دل زمين فرو مي روند زمين از اعماق وجودش نفس عميقي مي كشد و تمام آلودگي ها ي درونش را با بازدمي بيرون مي راند باران كه به صدا در مي آيد دوست داري زير باران راه بروي . با او سخن بگويي ، با خدايت سخن بگويي . دوست داري هرگزپاياني براي آن نباشد . برخلاف ميل ما باران مي رود . امام هيچ نگران مباش . زندگي هم چنان جاريست و باز هم باران به صدا در مي آيد …

 

——————————  انشاء در مورد باران شماره ۱۳  —————————–

 

باران

 

مقدمه :

در كنار يك درياي پرتلاطم روي صخره اي نشسته بودم ، غرق در تفكرات خويش بودم ، البته به دنبال يك موضوعي مي گشتم كه انشاء خود را با آن آغاز كنم كه ناگهان صداي امواج خروشان دريا مرا به سمت خود كشاند ، در همين حين چشمم به صدفي خورد كه موج دريا با خود آورده بود ، هنگامي كه صدف را در دستانم گرفتم يك نور زيبايي از آن به چشم مي خورد ، در لابه لاي نور زيباي اين صدف كلمه اي چون « باران » مي درخشيد ، آري اينگونه تلنگري بر من وارد شد كه موضوع انشاء خودم را باران انتخاب كنم .

 

بدنه كلي :

«ب» باران يعني بوي كاهگل خانه مادر بزرگ ، باران كه مي بارد بوي كاهگل به مشام مي رسد و آدمي را مدهوش و افسونگر مي كند اين بوي خاك …

 

«الف» باران يعني آسماني دلگير ، باران كه مي بارد انگار آسمان دلش گرفته است ، انگار آسمان بغض دارد و مي خواهد اشك بريزد بر سر زمينيان ، چقدر بغض آسمان آبي دلنشين است …

 

«ر» باران يعني رنگين كمان هفت رنگ ، باران كه مي بارد رنگهاي قشنگ رنگين كمان صفاي ديگري دارد ، وقتي كه نور آفتاب وارد قطرات در حال بارش مي خورد به رنگهاي اصلي تجزيه مي شود و رنگين كمان را تشكيل مي دهند ، رنگهايي چون : قرمز ، نارنجي ، زرد ، سبز ، آبي ، نيلي و بنفش…

 

«الف» باران يعني آرامش ، باران كه مي بارد آرامش سرتاسر وجود آدمي را فرا مي گيرد ، قدم زدن زير نم نم باران آدمي را به وجد مي آورد ، صداي چكيدن قطره قطره هاي باران كودكيم را زنده مي كند ، به روحم ! به احساسم ! طراوت مي بشخد …

 

«ن» باران يعني ناودان هاي خونه هامون ، نسترنهاي باغچه هامون ، باران كه مي بارد ناودان ها يك خودي نشان مي دهند ، نسترنها جان مي گيرند …

 

نتيجه :

باران خوب است ، زندگي زيباست ، باران مرا مي برد به دوران كودكي ، به آن زمان كه خانه ها كاهگلي بود ، دورهمي ها سادگي بود ، قصه رنگين كمان توأم با شادي كودكي بود …
به نظرشما ناقص نيست نتيجش؟

......................................................................................................

............................................................................................

..............................................................................

................................................................

.................................................

.................................

....................

.......

...

..

.

.

تا كنون نظري ثبت نشده است
امکان ارسال نظر برای مطلب فوق وجود ندارد